جدول جو
جدول جو

معنی ابن لال - جستجوی لغت در جدول جو

ابن لال(اِ نُ)
ابوبکر احمد بن علی. از مشاهیر فقها و محدثین شافعیه، از مردم روذراور. او بهمدان هجرت کردو منصب مفتی یافت و هم بدانجا به سال 398 ه. ق. درگذشت. ولادت وی به سال 308 بوده است. او راست: کتاب السنن. کتاب معجم الصحابه. کتاب ما لایسع المکلف جهله. واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ نُ ؟)
ابوعلی حسن بن علی بن فضال تیملی بن ربیعه بن بکر، مولی تیم الله بن ثعلبه. از خواص اصحاب ابوالحسن الرضا علیه السلام. او راست: کتاب التفسیر. کتاب الابتداء و المبتداء. کتاب الطب. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ شِ)
ابوعلی حسین بن عبدالله بن یوسف بن شبل. شاعر و حکیم و طبیب بغدادی. اشعار او متضمن معانی رائقۀ علمی و فلسفی است و قطعاتی از آن در فوات الوفیات آمده است. و هرچند بطب معروف است لکن جنبۀ فلسفی او قویتر است. و از اشعار اوست:
بربّک ایّها الفلک المدار
اقصّد ذاالمسیر ام اضطرار
مدارک قل لنا فی ای ّ شی ٔ
ففی افهامنا منک اتّهار
و فیک نری الفضاء و هل فضاء
سوی هذا الفضاء به تدار
و عندک ترفع الارواح ام هل
مع الاجساد یدرکها البوار
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
ابومحمد عبدالله بن نجم. فقیه مالکی مصری. او راست: کتاب الجواهرالثمینه. وفات 610 ه. ق. (ابن خلکان)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ اُ)
طبیبی نصرانی، معاصر معاویه بن ابی سفیان. ابن ابی اصیبعه گوید ابن اثال را در خواص ادویه و خاصه در سموم بصیرتی کافی بود و معاویه برای مسموم کردن بزرگان اسلام از او استعانت می جست و بگفتۀ واقدی مالک اشتر و حضرت امام حسن علیه السلام ونیز عبدالرحمن بن خالد بن ولید که با ولایت عهد یزید مخالف می ورزید بتدبیر او مسموم و مقتول شده اند. عاقبت برادرزادۀ عبدالرحمن، خالد بن مهاجر به قصد انتقام خون عم خویش به شام رفته ابن اثال را غیلهً بکشت
لغت نامه دهخدا
(اِ نُلْ خَل ل)
ابوالحسن محمد بن مبارک بغدادی فقیه. در مدرسه نظامیه علم آموخت و در مسجد رحبه بتدریس پرداخت. گویند خطی نیکو داشت و دوستداران خط برای به دست آوردن آن بسیار از او استفتا میکردند تا کار بر اوتنگ شد، آنگاه با قلم شکسته فتاوی نوشت و بدین تدبیر از زحمت آنان بیاسود. برادر او احمد بن مبارک ابوالحسین، فقیه و شاعر بود. (475-553 یا 552 ه. ق.)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ مَ)
از مردم لک ّ. پدر او بازیاری و بیطاری می ورزید و ابن مصال نجم الدین ابوالفتح سلیم بن محمد بن مصال است و او پنجاه روز وزارت ظافر داشت و بدست ابن سلاّ ر کردی کشته شد
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
ابوالعباس احمد بن ابی احمد. فقیه شافعی، شاگرد ابن سریج. مولد و موطن او مازندران. وقتی قاضی طرسوس بوده و در همانجا هنگامی که بر منبر مجلس میگفته فجاءهً درگذشته است. او را میان علمای شافعی شهرتی بکمال است و کتب قلیل الحجم کثیرالنفع دارد، ازجمله: کتاب التلخیص. کتاب ادب القاضی. کتاب المفتاح. کتاب دلائل القبله. کتاب المواقیت. وفات او به سال 335 یا 336 ه. ق. بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ غَزْ زا)
ابراهیم صالحی. از ادبا و شعرای شام. مولد او به سال 1008 ه. ق. و وفات در 1088 است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
ابوالفضل عمر بن مسعده وزیر، مأمون بواسطۀ دها و تدبیر نزد خلیفه مکانتی داشته و عموزادۀ صولی ابراهیم بن عباس شاعر مشهور است و در سال 217 ه. ق. بشهر اذنه درگذشته است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ عَلْ لا)
ابوبکر حسن بن علی نهروانی شاعر. یکی از ندمای معتضد خلیفۀ عباسی. وفات به سال 318 ه. ق. و او را اشعار رائقه است، ازجمله قصیده ای است در رثاء گربۀ خویش که کبوتران همسایه را خورده و همسایه او را بقصاص بکشته است. گویند در این مرثیه از گربه و قتل او به ابن معتز و کشته شدن او کنایت کرده است و از آن قصیده است:
یا هرﱡ فارقتنا و لم تعد
و کنت عندی بمنزل الولد
فکیف ننفک ّ عن هواک و قد
کنت لنا عده من العدد
تطرد عنا الأذی ̍ و تحرسنا
فی الغیب من حیه و من جرد (کذا)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ لِ)
جمال الدین ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن محمد بن عبدالله بن مالک طائی جیانی اندلسی. در حدود سال 600 ه. ق. در جیان متولد شد و در 12 شعبان 672 به دمشق درگذشت. او از نحویین معروف عرب است که در شهرت با سیبویه برابری میکند. علم نحو را ابتدا در اندلس آموخته و پس از آن در مشرق کامل کرد. وی شاگرد ابن حاجب و شلوبین و ابوالبقا و دیگران بود و در حلب شروع بتدریس نحو کرد و در مسجد عادلیه امامت یافت، پس از آن در حماه و دمشق تدریس کرد ودر این شهر بدرود زندگی گفت. ابن مالک کتب بسیاری بنظم و نثر دارد، از همه معروفتر کتاب ألفیّه است در هزار بیت رجز و این خلاصه ای از منظومۀ مفصل دیگر اوست موسوم به الکافیهالشافیه در 2000 تا 2757 بیت. شرح و حواشی و تلخیصات الفیّه بسیار است، از آن جمله است شرح پسر او بدرالدین و شرح ابن عقیل و جلال الدین سیوطی. و دو ساسی مستشرق فرانسوی آنرا به زبان فرانسه شرح و منتشر کرده است. دیگر از تألیفات او بنظم، لامیات الافعال است در 114 بیت در علم صرف و تحفهالمودودفی المقصور و الممدود در 162 بیت و آن با شرح مختصری از تاریخ حیات او در قاهره به طبع رسیده. کتاب الاعلام فی مثلث الکلام و آن نیز رجز است (چاپ قاهره). و الاعتداد فی الفرق بین الزای و الضاد در 62 بیت. منظومه در 49 بیت متضمن افعال ثلاثی معتل (و آن با المزهر در یک مجلد به طبع رسیده). و از تصنیفات نثر او عمدهالحافظ و عده اللافظ با شرح آن ایجازالتعریف فی علم التصریف. کتاب العروض. شواهد التوضیح و التصحیح لمشکلات الجامع الصحیح. کتاب الألفاظالمختلفه در مترادفات
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ کُلْ لا)
عبداﷲ بن محمد بن کلاب القطان. از متکلمین بابیۀ حشویه. او را با عباد بن سلیمان مناظرات بوده. و ابن کلاب گوید کلام خدا خدای است. و عباد گوید که ابن کلاب در این قول ترسا باشد. ابوالعباس بغوی گوید در دارالروم (ظ. به بغداد) بجانب غربی نزد فثیون نصرانی رفتم و در ضمن نام ابن کلاب بمیان آمد و گفت ابن کلاب این رأی را از من فراگرفت و اگر او بمانده بود ما مسلمانان را ترسا کردیمی، و بغوی گوید محمد بن اسحاق طالقانی از فثیون پرسید شما مسیح را چه دانید؟ گفت همانکه قرآن را مسلمانان اهل سنت دانند. و از ابن کلاب است: کتاب الصفات. کتاب خلق الافعال. کتاب الرد علی المعتزله. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ مِ)
ابوبکر احمد بن کامل بن خلف بن شجره. مولد او بسرّمن رأی. یکی از مشاهیر علوم قرآن و مفتی در بسیاری ازعلوم. او در فقه پیرو مذهب محمد بن جریر طبریست. و او راست: کتاب غریب القرآن. کتاب القرأات. کتاب التقریب فی کشف الغریب. کتاب موجزالتأویل. کتاب الوقوف. کتاب التاریخ. کتاب المختصر در فقه. کتاب الشروط الکبیر والصغیر. کتاب جامعالفقه. کتاب الحیض. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ قَوْ وا)
مرد فصیح و نیکوسخن، اشتر یک ساله. (مهذب الاسماء). شتربچه که مادرش گشنی یافته باشد. و شتر مادۀ یکسالۀ بدوم درآمده را بنت مخاض گویند. ج، بنات مخاض
لغت نامه دهخدا
(اَ بو بِ)
مرداس بن ادیه حنظلی تمیمی. یکی از سران خوارج. وی بجنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود وبعد از امر حکمین با دیگر خوارج از خدمت آن حضرت کناره گرفت. برادر او عروه را عبیدالله زیاد بکشت و خود او بزندان عبیدالله بود شبی عبیدالله فرمان کرد تا فردا مجموع زندانیان را بقتل رسانند. قضا را مرداس بدانشب از سجّان اجازت گرفته و بخانه رفته بود، و چون بخانه این خبر بشنید شبگیر بازگشت تا زندان بان را بسبب غیبت او مؤاخذت و مجازاتی نباشد. سجّان دیگر روز ماجری بر عبیدالله قصه کرد و عبیدالله را این پایه از فتوت سخت شگفت آمد و وی را عفو کرد و از وی عفو طلبید و مرداس برای اینکه از شر عبیدالله دور ماند با چهل مرد ازخوارج بکوهستان اهواز شد و عبیدالله بار دیگر دوهزار مرد بدستگیری او بفرستاد و او با فئۀ قلیلۀ خویش آن سپاه بشکست و کرّت دیگر عباد بحرب او مأمور گشت و آنگاه که ابوبلال و اصحاب او نماز جمعه میگذاشتند عباد مغافصهً آنان را فروگرفت و همگی را بکشت، و عبیدالله از این پیش زن مرداس مسماه بجثاء را بکشته بود
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ صَ)
نجم الدین ابوالفتوح احمد بن محمد. حکیم و طبیب ایرانی، اصلاً از مردم همدان و پرورش او به بغداد بوده و از بغداد به دمشق هجرت کرده و تا آخر عمر بدانجا بزیسته است. وفات او بعد از 540 ه. ق. است. او راست مقاله ای در شکل چهارم از اشکال اربعۀ قیاس و کتاب الفوزالاصغر
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
جنسی از خرما. (مهذب الاسماء). نوعی از رطب بغایت نیکو
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
پسردائی. خالوزاده. پسرخالو. دائی زاده. پسر نیای مادری. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُلْ لاه)
لقب عیسی مسیح نزد ترسایان،
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ بَ)
ابوالحسن علی بن بلال بن معاویه بن احمد المهلبی. از فقهاء شیعه. او راست: کتاب الرشد و البیان. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی است از دهستان دوستان بخش بدرۀ شهرستان ایلام که در 94 هزارگزی خاور ایلام و 2 هزارگزی شمال راه مالرو بان هلال پائین واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و گرمسیر و دارای 150 تن سکنه. محصول عمده آن غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. این آبادی دردو محل به فاصله 4 هزارگزی واقع است. بان هلال سفلی 50 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رومشکان بخش طرهان شهرستان خرم آباد که در 46 هزارگزی جنوب کوهدشت و 46 هزارگزی جنوب راه شوسۀ فرعی خرم آباد به کوهدشت واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 180 تن سکنه، آب آنجا از مادیان رود تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان، سیاه چادربافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ؟)
شاگرد بطولس و یکی از صنّاع آلات فلکی است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ سَلْ لا)
ابوالحسن علی بن سلار، ملقب به ملک العادل سیف الدین و یا ابومنصور علی بن اسحاق، معروف به ابن سلار. وزیر ظافر عبیدی صاحب مصر. اصلاً ایرانی نژاد و از اکراد زراری است. او در رجب 543 ه. ق. بمقام وزارت ارتقا یافت و ابن خلکان گوید در جای دیگر یافتم که ملک ظافر در اوّل نجم الدین ابوالفتح سلیم بن محمد بن مصال را بوزارت گزیده بود و ابن سلار بطلب این مقام در شعبان 544 بقاهره لشکر کشید و ابن مصال چون خبر وصول ابن سلار به اسکندریه شنید به جیزه پناهید و ابن سلار بقاهره درآمد و زمام امور به دست گرفت و ملقب به عادل و امیرالجیوش گردید، ابن مصال جماعتی را از مغاربه و غیر آنان بمقابلۀ ابن سلار تحشید کرد، و عادل به دلاص بحرب وی شد و عساکروی بشکست و ابن مصال را بکشت و سر او بر نیزه کرد وبه بیستم ذی قعده همین سال بقاهره بازگشت و مستمراًتا آنگاه که کشته شد وزارت داشت. ابن سلار مردی شجاع و کاری و مائل به ارباب عقل و صلاح و شافعی مذهب بود. عده ای مساجد بقاهره بساخت و باز ابن خلکان گوید در ظاهر شهر بلبیس مسجدی دیدم که بدو منسوب بود و آنگاه که ابوطاهر احمد سلفی باسکندریه شد و در آنجا اقامت گزید ابن سلار از اکرام او چیزی فرونگذاشت و مدرسه ای بدانجا بنا کرد و تدریس آن باحمد محول داشت و شافعی مذهبان را جز این مدرسه ای در اسکندریه ندیدم. با این همه ابن سلار مردی جائر و ظالم بود چنانکه گویند وقتی که او هنوز فردی سپاهی بود نزد موفق ابوالکرم بن معصوم تنیسی مستوفی دیوان رفت و از غرامتی که بر او نهاده بودند شکایت برد و مناظرۀ آنان دراز کشید، ابوالکرم گفت سخن تو بگوش من فرونشود و او از این گفتار کینۀ موفق بدل گرفت و آنگاه که بوزارت رسید او را دستگیر کرد و فرمان داد میخی طویل در یک گوش او فروکوفتند تا از گوش دیگر سر بیرون کرد و هر بار که او فریاد کرد ابن سلار گفتی اکنون سخن من در گوش تو فروشد وسپس امر داد تا او را بیاویختند. آنگاه که بلاره مادر ابوالفضل عباس بی ابن الفتوح بن یحیی بن تمیم بن معز بن بادیس صنهاجی با پسر خردسال خود از افریقیه بدیار مصر شد عادل مذکور او را بزنی کرد و عباس را چون فرزندی در خانه میداشت. زمانی که این پسر بزرگ شد عادل اورا بجهاد به شام فرستاد و اسامه بن منقذ با او بود، اسامه او را بفریفت و بتطمیع وزارت بکشتن عادل برانگیخت و او چون بازگشت در محرم 548 عادل را در خانه خویش به دست نصر پسر خود در بستر بکشت. ابن خلکان راجعبه پدر علی بن سلار گوید او در خدمت سقمان بن ارتق صاحب قدس بود وقتی که افضل امیرالجیوش، بیت المقدس را ازسقمان بستد گروهی از عساکر سقمان بدو پیوستند که ازجملۀ آنان سلار پدر عادل مذکور بود و افضل او را برکشید و لقب سیف الدوله داد و پسر او عادل را در جملۀصبیان حجر درآورد و صبیان حجر هر یک اسبی و عده ای داشتند که بمحض ارجاع خدمتی بدانان، حاضرالسلاح و مهیای کار بودند مانند داویه و استبار (کذا، و شاید: اسپتار یا اسپدار و یا اسکدار) رفته رفته حافظ خلیفه بر مرتبت او بیفزود تا ولایت اسکندریه بدو داد. و لقب عادل رأس البغل بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِنُ ؟)
خر. حمار. خر اولاغ. (المزهر)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ خَ طَ)
نام کافری که بیوم الفتح به استار کعبه آویخت تا او را از کشتن امان باشد و رسول صلوات اﷲعلیه امر بقتل او فرمود
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ءِ)
هارون. اصل او از یهود، از مردم حیره. شاگرد ابوالعباس مبرد. و کتابی چند در نحو دارد. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ جِ جِ)
کنیت ابوبکر محمد بن زکریای رازی، طبیب متوفی 311 ه. ق. (تاج العروس). و این کنیت برای محمد زکریا در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ؟)
نام فقیهی شافعی، مؤلف کتاب تقریع. وفات 214 ه. ق
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ جَ)
شناختۀ هر کس. (مهذب الاسماء). شناخته.
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ جَ)
ابن جلای مرسی. نام طبیبی مشهور در خدمت منصور. (لکلرک)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ هََ بَ)
مهذب الدین ابوالحسن علی بن احمد طبیب. مولد او به بغداد به سال 515 هجری قمری در مدرسه نظامیه فقه و نحو فراگرفت و سپس به تحصیل طب پرداخت و سفری بارمنستان کرد و پادشاه ارمن بشهر اخلاط وی را طبیب خاص خویش کردو در آنجا ثروت بسیار اندوخت و بماردین بازگشت و بخدمت بدرالدین لؤلؤ پیوست و در 75 سالگی نابینا شد و به سال 610 درگذشت. از تألیفات اوست: المختارات فی الطب. او را پسری بود به نام شمس الدین ابوالعباس احمد و وی شاعر و نیز طبیب بود و بدربار کیکاوس سلجوقی پادشاه آسیه الصغری میزیست و هم بدانجا وفات کرد
لغت نامه دهخدا
تصویری از این سال
تصویر این سال
امسال هذه السنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابن الله
تصویر ابن الله
خداپور پسرخدا پورخدا
فرهنگ لغت هوشیار